14 / 2 / 90
مامانی و بابایی بعد از یه ماه دوری همدیگه رو دیدن. بابا مرخصی گرفت و اومد مشهد بابایی دلش برا وروجک هم تنگ شده بود هر روز که زنگ میزد حال کوچولوی عزیزمون رو هم می پرسید می خواستم با بابایی برگردم تهران ، اخه میدونی عسلم داریم خونه رو عوض می کنیم هفته دیگه اسباب کشی دارم ولی دایی جان و مرضیه خانم (دکتر مهاجری) منع کردن چون فسقلی مامان یه کم پایین بود بخاطر همین راه رفتن برام سخت بود . اینطوری شد که من دیگه نتونستم برای اسباب کشی خونه جدیدمون باشم و بابا و مامان بزرگ و مهدی جون زحمتشو کشیدن دستشون درد نکنه.وقتی برگردیم تهران، وارد خونه جدیدمون میشیم. روزها رو می گذروندیم من و شما و مامان جون البته خاله ناهید هم ا...
نویسنده :
مامان
16:56